همان طور که ميدانيد، اين رساله به عنوان رساله حقوق شناخته شده است. در اين رساله حدود 50 يا 51 حق برشمرده شده است. ما نميخواهيم تفصيلاً به مقدمات اين بحث بپردازيم؛ اما اجمالاً دو مطلب را قبل از ورود به شرح کلمات امام سجاد(ع) بايد توضيح دهيم. يکی اينکه معنای حق چيست؟ دوم اينکه منشأ حق چيست؟ امام سجاد(ع) در اينجا کلمه حق را بيش از 50 بار تکرار کردهاند؛ حق الله علی الناس، حق الناس عليهم، حق الناس علی نفسه. سه قسم از حقوق در اينجا مطرح شده است: حق خدا بر بندگان، حق انسانها بر يکديگر، حق انسان بر خودش. معنای لغوی حق حق به چه معناست؟ ميخواهيم ببينيم در اينجا چه معنايی از حق مورد نظر است؟ در لغت شايد حدود بيست معنا برای حق ذکر شده است. مهم است که در مورد يک کلمه چنين گستردگی معنايی داشته باشد. از صدق، عدالت، ثبوت و يقين گرفته تا مرگ، دورانديشي، مطابقت با حق و واقع. اما در بين همه معانی که برای حق گفتهاند، شايد سه معنا شهرت بيشتری دارد و بيشتر استفاده شده است؛ يعنی اگر بخواهيم معانی حق را احصا کنيم و کاربرد واژه حق را در معانی مختلف بشماريم، گزافه نيست که بگوييم حق در اين سه معنا، بيش از ساير معانی استعمال شده است. يکی ثبوت، که اگر معنای وصفی آن را درنظر بگيريم، به معنای ثابت است. الحق أی الثابت. ديگری سلطنت، سيطره و سومی هم مطابقت با واقع؛ وقتی ميگوييم يک چيزی حق است، يعنی مطابق با واقع است. اين سه معنا از ساير معانی در لغت بيشتر استعمال شده است. معنای اصطلاحی حق اما معنای اصطلاحی واژه حق از الفاظی است که در علوم مختلف، معانی مختلفی پيدا کرده است. حق در فلسفه و عرفان به يک معنا در فقه و کلام به يک معنا؛ در حوزه علوم سياسی به يک معنا؛ در وادی حقوق يک معنا دارد. من يک گزارش اجمالی از معنای اصطلاحی حق ذکر ميکنم. الف) معنای حق در فلسفه در فلسفه و حکمت، چندين معنا برای حق ذکر شده است؛ شايد هفت يا هشت معنا برای حق آمده است. اما مرحوم صدرالمتألهين در اسفار، چهار معنا برای حق ذکر کردهاند؛ عبارت ايشان چنين است: «وَ أما الحق فقد يعنی به الوجود فی الأعيان مطلقاً، فحقيه کلِّ شيء نحو وجوده العيني، و قد يعنی به الوجود الدائم، و قد يعنی به الواجب لذاته، و قديفهم عنه حال القول و العقد من حيث مطابقتهما لما هو واقع فی الأعيان، فيقال: هذا قول حقّ، و هذا اعتقاد حقّ». ايشان ميگويد حق چهار معنا دارد؛ 1. وجودِ به معنای هستی است. يعنی به طور کلی هستی در عالم اعيان را، حق ميگويند. حق آن چيزی است که وجود دارد و تعيّن پيدا ميکند؛ لذا ميفرمايد: «فحقيه کلِّ شيء نحو وجوده العيني». همه موجودات اين عالم حقاند به اين معنا که وجود عينی دارند. 2. وجود دائم و هميشگی و مستمر است. 3. واجب الوجود؛ حق يعنی خدا. خدا فقط حق است و غير او حق نيست. 4. مطابقت با آنچه که واقع در اعيان است. لذا ميگوييم قول حق يا اعتقاد حق، يعنی قولی که با واقعيت در اعيان، مطابقت دارد؛ اعتقادی که با واقعيت در اعيان، مطابقت دارد. به غير از اين چهار معنا که در فلسفه و در بين فيلسوفان مسلمان مطرح است، معانی ديگری هم گفته شده است؛ از جمله اينکه حق آن چيزی است که هر چيزی شايستگی رسيدن به آن را دارد. يا چيزی که يک غايت عقلی داشته باشد. حدوداً هفت يا هشت معنا در دايره علوم عقلی و فلسفه برای حق گفتهاند. معنای حق در فقه در دايره فقه، چند معنا برای حق ذکر کردهاند؛ 1. سلطنت فعليه (که در مکاسب حتماً خواندهايد و مرحوم شيخ به آن اشاره کردهاند؛ آنجا که بحث حق و حکم را مطرح ميکنند). 2. ملکيت ولی يک مرتبه ضعيف از آن. بعضيها ميگويند حق يک سلطنت است؛ برخی ميگويند حق يک مرتبه ضعيف از ملک است، مثل مرحوم سيد که در حاشيه مکاسب چنين عقيدهای دارد که حق يک مرتبه ضعيفی از ملک است. 3. برخی معتقدند حق، خودِ سلطنت و ملک نيست بلکه از آثار و لوازم سلطنت است. البته خود سلطنت از آثار و لوازم ملک است. حق نيز از آثار و لوازم سلطنت است؛ لذا مع الواسطه از آثار و لوازم ملک محسوب ميشود. در حقيقت کأنّ حق را يک اعتباری ميدانند که دارای آثار مخصوصی است. اين در مورد حق خيار و حق شفعه ذکر ميشود. به هر حال اگر بخواهيم عصاره نظر فقها و معنای اصطلاحی حق را در دايره فقه بدانيم، بيشتر بايد همين چند معنا را ذکر کنيم؛ يا يک نحو از سلطنت يا يک مرتبه ضعيفهای از ملک. معنای فقه در حقوق در حقوق نيز حق را به چندين معنا ذکر کردهاند؛ 1. شايد در بين معانيای که علمای علم حقوق مخصوصاً در دوران اخير گفتهاند، اين معنا شايع تر است که حق عبارت است از يک اقتداری که قانون به اشخاص ميدهد تا بتوانند کاری را انجام دهند. 2. يا مثلاً يک امر اعتباری که دارای پشتوانه قانونی است. 3. يا مثلاً گفتهاند حق يک نفعی است که از سوی قانون به حمايت از اشخاص ميپردازد. علی أی حال اين تعاريف مورد بحث و بررسی و اشکال هم قرار گرفته؛ اما اجمالاً ميتوان گفت حق برای انسان در علم حقوق، چيزی است که يک نوع اقتدار و آزادی عمل به شخص ميبخشد؛ يا به تعبير ديگر يک امتياز و نفع متعلق به اشخاص است؛ وقتی ميگوييم اين شخص حق دارد، يعنی يک امتياز است و يک نفعی دارد که متعلق به اوست. اين امتياز و نفعی که وجود دارد، مانع از آن است که ديگران دسترسی به آن پيدا کنند. به هر حال يک مفهوم اعتباری است که يک امتياز و اقتدار و منفعتی را برای صاحب خود ايجاد ميکند، به پشتوانه قانون؛ چه قانون شرع و چه قانون بشري. در علم سياست نيز حق به چند معنا وارد شده؛ در علم اخلاق هم چند معنا برای آن ذکر شده است. قرآن و روايات هم معانی مختلفی را برای حق ذکر کردهاند.
|